پردۀ پنجم

همه‌چیز، چون نیک بنگری، تراژدی‌ست.

پردۀ پنجم

همه‌چیز، چون نیک بنگری، تراژدی‌ست.

پنج‌شنبه

یه وبلاگ جدید با یه هدف جدید: نوشتن روزانه (به‌جز روزهای تعطیل)؛ درواقع، نوشتنِ همه‌چیز (با کمی خویشتن‌داری) و نوشتن از همه‌چیز. آدرس این‌جا، آدرس یکی از وبلاگ‌های سابقمه؛ سابق که می‌گم، یعنی مال عهد عباسقلی خان. شاید جالب باشه دونستن این که نگارنده 22 ساله که وبلاگ می‌نویسه.

کتاب امر روزمره در جامعۀ پساانقلابی، نوشتۀ عباس کاظمی، خیلی کتاب جالبیه، و چند روز پیش، وقتی داشتم فصل مربوط به ویدئو رو می‌خوندم، یادم افتاد به بابا: بچه که بودم، از این تلویزیون کُمُدی‌های سیاه‌وسفید فیلیپس داشتیم، که عاقبت لامپ تصویرش سوخت و دیگه روشن نشد. قرار شد تلویزیون بعدی رو رنگی بخریم و از سمت بابا اصرار بود که باز هم فیلیپس بخریم (جالبه، الآن یادم افتاد که بابا ریش‌تراشش هم فیلیپس بود و انگار وفاداری خاصی به این برند داشته). القصه، یه تلویزیون رنگی فیلیپس 21 اینچ خریدیم. فکر کنم از ذوق همین تصویر رنگی، بابا از یکی از همکارهاش یه دستگاه ویدئو قرض کرد و از یکی دیگه از همکارهاش، نوار وی‌اچ‌اس فیلم دکتر ژیواگو رو امانت گرفت و یه عصر پنج‌شنبه، با کلی ذوق‌وشوق اومد خونه و از مامان پرسید نظرش چیه که شب بشینن دکتر ژیواگو رو تماشا کنن.


شاید اگر بابا حالش خوب بود، هیچ‌وقت این خاطرۀ جزئی یادم نمی‌اومد، یا اگر هم یادم می‌اومد، برام معنا و اهمیت خاصی نمی‌داشت. اما الآن هرچیزی که به بابا ربط داشته باشه، برام مهمه و سویه‌های تراژیک داره. این خاطره هم در پرتوی تاریخ ایران و ممنوعیت دوره‌ای تملک دستگاه ویدئو در کشور، مهم و تراژیک می‌شه. بابا عاشق سینما بود و قبل از انقلاب 57، مشتری ثابت فیلم‌های خارجی‌ای بود که تو سینماها اکران می‌شدند؛ ازجمله همین فیلم دکتر ژیواگو - که من هیچ‌وقت تماشاش نکردم؛ حتی اون شب کذایی هم، فقط گذری می‌اومدم جلوی تلویزیون تا ببینم پدر و مادرم مجذوب چیِ این فیلم شدن، و چیزی دستگیرم نمی‌شد. بله، چرخ روزگار هم این‌جوری چرخیده بود تا مهندس مملکت که زمانی با تیپ و قیافۀ آلامُد و گردن افراشته می‌رفته سینما - شاید حتی دست زیدش رو هم می‌گرفته و می‌برده، الله اعلم -، زمانی دیگر بالأجبار یه دستگاه ویدئوی فکسنی رو لای پتو پیچیده و آورده بوده خونه تا اوقات فراغتش قشنگ‌تر بگذره.


خواندن کتاب عباس کاظمی رو به‌شدت به هر کسی که به جامعه‌شناسی و مطالعات فرهنگی علاقه‌منده، توصیه می‌کنم. تماشای دکتر ژیواگو رو هم شاید یه روز توصیه کردم.
نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 25 مهر 1403 ساعت 13:46

از چرخ روزگار نگو که هر جا میخونم و میبینم اعصابم متلاطم میشه.-__-

تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد